- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب با برادر در بازگشت به کربلا
خون دل، اشــک دیـده آوردم جــان بـر لب رســیـده آوردم این گلابی که ریزد از چشمم بهــر گل هــای چــیـده آوردم بـربدن های چاک چاک، خبر از ســــران بــریــــده آوردم خــیـز ای بــاغبان بـه استقبال لــــالــۀ داغـــدیـــــده آوردم دســتــه گل هـای گلستانت را جــامه بــر تــن دریـده آوردم نــازنــین نــازدانـــههـایت را رنــگ از رخ پــریــده آوردم بار هجرت بدوش خـود بردم ســـرو قــــدّ خــمــیــده آوردم دســت خــالــی نـیامدم ز سفر داغ طــفــل شــهـیــــده آوردم این سیـه جامه را که میبینی ز آن بـــه خاک آرمیده آوردم "میــثــم" رو سیــاه را بـدَرَت اشــک بــر رخ چکیده آوردم
: امتیاز
|
زیارت جابر در اربعین حسینی
ای مــزارت کعبۀ جان یا حبیبی یاحسین ای حریمت رشک رضوان یاحبیبی یاحسین ای سرت برنیزه قاری ای رخت آیات نور ای تنت اوراق قرآن یا حبیبی یا حـسین جابـرم بر تربتت عرض سلام آورده ام آمــدم با چـشم گریان یا حبیبی یا حسین گرچـه چشم سرندارم دیدمت باچـشم دل سربه نی،تن دربیابان یا حبیبی یـاحسین پاسخم ده گرچه می دانم تنت درکربلاست سر بود در شام ویران یاحـبیبی یاحسین تـا قیامت داغ لب هایت بود بر قلب من ای به کامت آب،عطشان یاحبیبی یاحسین نحرمهمان را که دیده تشنه لب بین دو نهر ای به خون غلطیده مهمان یاحبیبی یاحسین د رفرات ومقـتل و در صحنۀ جنگ ونماز پیکرت شد تیر باران یا حبیبی یاحسین زخم روی زخم روی زخم روی زخـم بود مرهــم زخــم فراوان یا حبیبی یاحـسین داغ روی داغ روی داغ روی داغ بــود بر روی داغ جوانان یا حبیبی یـاحسیـن سنگ بود و صورت و تیر جفاو قلب تو خاک بودوجسم عریان یاحبیبی یاحـسین شعله بود ویاس بود وسیلی و رخسارگل خار بود وبرگ ریحان یاحبیبی یاحسین کعب نی بودو تن اطفال و پای زخم دار بر سر خار مغـیلان یـا حبیبی یا حسین در محرّم روز عاشورا بریدند از تو سر مثل ذبـح عید قـربان یا حبیبی یا حسین از مدیــنه گریــه کردم تــا زمـین کـربلا بر توچون ابر بهاران یاحـبیبی یاحسین غسل کردم جامه ی احرام پوشیدم به تن درطواف کعبه ی جان یاحبیبی یـاحسین دردمندی همچو میثم ازتو میخواهـد دوا ای به درد خلق درمان یاحبیبی یاحسین
: امتیاز
|
بازگشت اهل بیت سیدالشهدا به کربلا
ای آشـنای زیــنب ای مقتدای زینب بـشنو نوای زینــب هــیهات مناالذله بازآمدازاسارت زینب حدیث غربت امــا نه بــا حــقارت هیهات مناالذله آرامــش و وقــارم گــردیـد افتخارم ایــن ذکر شد شعارم هیهات مناالذله گرچه زغم خمیدم هرمـنزلی رسیدم فــریاد می کشــیدم هـیهات مناالذله عشق توسرنوشتم در کوفه ای بهشتم بــا خـون سر نوشتم هیهات مناالذله دربندکوفی دون گفتم به قلب پرخون ابــن زیــاد مــلعون هیـهات مناالذله گل بود و دست گلچین گفتم به فرقۀ کین ای ابن سعد بی دین هیهات مناالذلـه گفتم به جسم نیلی باروی خورده سیلی ای خصم حـق ذلیلی هیهات مناالذله این قوم نامسلمان گردسرتو رقصان گفتم به قلب سوزان هیهـات مناالذله اشک رباب وزینب قلب کباب وزینب بزم شراب و زینـب هیهات مناالذله هرچندمن اسیرم این داغ کرده پیرم اما مبیــن حقــیرم هــیهات مــناالذله ایــوب کـــربلایم دلــخسته از جفایم من دخت مرتضایم هــیهات مناالذله گردست بسته بودم محزون وخسته بودم از پا نــشسته بــودم هیـهات مناالذله بس خصم چنگمان زدازخون که رنگمان زد از بام سنـگمان زد هـیهات مناالذله بین چهره ها تکیده رخسارها دریده گوید سرشک دیده هیــهات مناالذله گل هـای اغوانی طـفلان استخوانی کردند جانفـشانی هیـــهات منــاالذله کینه برون زحد شددرشام بی عدد شد گل هــای تو لگد شد هیهات مناالذله ایـن دخـتران عشقند نیلوفران عشقند پیغمبران عشقــنـد هیهــات منــاالذله ای وای ازحرامی ازظلم وبدمرامی از ناســزای شــامـی هیهات مناالذله ای که تــویی حبیــبم آوارۀ غـریـبـم داغ تـــو شد نصیبم هیهات مناالذله
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در بازگشت به کربلا
پریده ام به هوایت پریدنی کـه مپرس رسیده ام سرخاکت رسـیدنی که مپرس اگــرچه خــم شدم امــا کشید شانه من به دوش بارغمت راکشیدنی که مپرس نفـس بریــده؛ بــریدم امــان دشـمن را به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مـپرس به طعم کعب نی وسنگ وتازیانه شان چشیده ام غم غربت چشیدنی که مپرس غــروب بــود و رمــیدنــد بچه آهوها زچنگ گله گرگان،رمیـدنی که مپرس مــپرس از چه نماز نشسته می خوانم شکسته خسته دویدم دویدنی که مپرس نه اینکه دیده فقط دید،آنچه کـس نشنید شنیدم آنچه نباید، شنـیدنــی که مپرس
: امتیاز
|
زیارت اربعین
به دلـــم داغ حـرم را مگــذارید فقط بــه هـمین حال مرا وا مگذارید فقط ببریــدم ببــریدم شده حتی در خواب بیـن ایــن شهر مرا جا مگذارید فقط همه رفتند وشده قبرمن این شهرمرا در مــزارم تک و تنها مگذارید فقط میــزنیدم بــزنیــد این همه تنبیه ولی به دلــم داغ حــرم را مــگذارید فقط حرم امروز دهیدم به خدا خسته شدم با دلــم وعــده فــردا مــگذاریـد فقط بــگذارید کــه سر بر قدمش بگذاریم روی این خواهش ما پا مگذارید فقط اربعــین پــای پیــاده نـجف وکرببلا حســرتش را به دل ما مگذارید فقط تشنه روضه ام و آه فـرات است بلند آب را تــشنه دریـــا مـــگذاریـد فقط لای هربرگه قرآن چقدربرگ گل است پا براین مـصحف زیبا مگذارید فقط دادزداین سرواین حلق من وسینه من چیزی از پیکر من جا مگذارید فقط مــرد باشـید ولی، تـا که نکـشتید مرا پـا ســوی خــیمه زنها مگذارید فقط
: امتیاز
|
بازگشت اهل بیت سیدالشهدا به کربلا
شـمـیـم جـان فـزای کـوی بابم مـرا انــدر مـشـام جـان بـرآیـد گمانـم کربلا شد عـمه نزدیک که بوی مشک وناب وعنبرآید بگـوشم عـمه از گـهـواره گور دراین صحراصدای اصغرآید حسین را ای صبابرگوکه ازشام بـکـویت زیـنب غــم پـرور آید ولـی ای عـمـه دارم الـتمـاسی قـبـول خــاطــر زارت گـر آیـد که چون اندر سر قبر شـهیدان تـو را از گـریه کـام دل بـرآید دراین صحرامکن منزل که ترسم دوباره شمـر دون با خنجـر آید کند جودی به محشرمحشرازنو اگـر در حـشر ما این دفتر آید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه در برگشت به کربلا
بــابــا سـلام بـر بــدن بی سـرت كنم؟ یا آن كه گریه بر سر بی پیكرت كنم؟ بگــذار تا كه چهـره گذارم به خاك تو آنگه ســلام بــر بــدن بی سـرت كنم وقتی نـظـر به شعله خـورشید می كنم یاد از شرار جان و دل و حنجرت كنم خــون می شود دلم ز تن پاره پاره اش هر گه نظــر به قبر علی اكبرت كنم همرنگ خــون دستِ ز پیكر فتاده اش اشــكی نـــثـار تــربت آب آورت كنم چشمم فتاده است به شط فــرات و بـاز گـریه به یـاد لعـل لب اصغــرت كنم از آن شبی كه خواهر من از نفس فتاد هر شب فغان ز هجر رخ دخترت كنم باباچه گویمت چه كشیده است عمه ام بگذار نـاله ها بــه دل خــواهرت كنم بــابا سـرم، تـنــم، جگـرم درد می كند گر خون دل روانه به خاك تـرت كنم پیدا كـند مقــام «وفائی» به روز حشر وقتی كه التـفات به نـوحه گــرت كنم
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت علیهم السلام در برگشت به کربلا
سحـر چـون پیک غـم از در درآید شــرار از سـیـنـه، آه از دل بـرآیـد نـــــدای کـاروانـــی از وطــن دور بـه گـوش جـان ز دیـوار و در آیـد گــمــانم کــاروان اهـل بــیت اسـت کـه ســوی کـعــبـۀ دل بـا ســر آیـد گلاب ازچشم هر آلاله، جاری است کـه عــطر عــتـرت پـیـغـمـبـر آیـد همان خواهرکه غوغا کرده درشام هــمــان ریــحــانـۀ پــیـغـمــبـر آیـد همـان خـواهر که با سِـحر بـیانـش بـه هــر جـا آفــریــده مــحـشـر آیـد همان خواهر که کس نشناسد او را بــه بــاغ لالــههــای پـــرپـــر آیــد همــان خـواهر ولی خاطر پریشان سـیـه پـوش و بـنـفــشـه پـیـکـر آیـد اگر از کـربلا، غـمگین سفـر کـرد کنـون از گَـرد ره، غـمگـینتـر آید نـوای «وای وای» از جـان زهـرا صــدای «هــای هـای» حـیـدر آید از ایـن دیـدار طـاقـت سـوز مـا را هـمــه خــون دل از چــشم تـر آیـد غـم آهــنگی به استـقـبال یـک فوج کـبــوتـرهــای بــیبــال و پـر آیــد بـیـا بـا ایـن کـبـوتـرهـا بــخـوانـیـم سـرودی را کـه شـام غــم سـرآیـد: « شـمـیـم جـان فــزای کـوی بــابـم مــرا انـدر مـــشــام جــان بــرآید» «گـمـانم کـربلا شد، عمّه! نـزدیک که بـوی مُشـک ناب و عنـبر آید» «به گوشم، عـمّـه! از گـهوارۀ گور در این صحرا، صدای اصغر آید» «مـهـار نــاقــه را یـک دم نـگهدار کـه اســتـقــبال لــیـلا، اکــبـر آیـد» «ولـی ای عـــمّه! دارم الــتـمـاسی قــبـول خـــاطـر زارت گــر آیــد» «دراین صحرامکن منزل که ترسم دوبـاره شـمر دون با خـنجـر آیـد»
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
مست ازغم توأم غم تو فرق می کند مــحو تــوأم کـه عالم تو فرق می کند بایک نگاه می کشی وزنده می کنی مـــثل مسیح، نه، دم تو فرق می کند یک دم نگاه کن که مرازیروروکنی بایــد عوض شد آدم تو فرق می کند تنها کمی به من نظر لطف می کنی؟ آقــای مــهربان! کم تو فرق می کند زخمی است دردلم که علاجی نداشته است جزمرحمت که مرهم توفرق می کند صلح توروضه است حماسه است غربت است ماهی تــو و محــرم تو فرق می کند بایــد خــیال کــــرد تجسم نمود؛ نه؟ نه؛ گنبــد تو و حـرم تو فرق می کند لخــتی بــخند قـافیه ام رابـه هم بریز آقــای مــن! تبـسم تــو فرق می کند
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
یاسی به رنگ سبز زگلخـانه می رود یا رب خدایِ درد ز کـاشـانه می رود اینــجا هــزار تــیر بـه تشییع اش آمده تا کس نگوید از چه غریبانه می رود خون میچکید از کفنش بعد تیـر خصم گویی دوبـاره فاطمه بر شانه می رود فــریاد خـواهری پی تــابوت می رسد مــادر نـدارد این که غریبانه می رود
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مرد غریب شهر، کبود است پیکرت آهسته تر شده ست نفـس های آخرت آقــای مــن در آن وطــن مــادریِّ تـو یک مرد هم نبود شود یارو یاورت؟ ای وای من کــه خــانه شده قتلگاه تو سوزم از این که قاتل تو بوده همسرت چون تکه پـارۀ جگـرت را به طـشت دید آهـی کشید ازدل ومی گفت خواهرت: ای بعــد مــادر و پـــدرم سر پناه من آورده زهرکینه ی دشمن چه برسرت روزی که پیش چشم توآیینه ی رسول افــتــاد روی خــاک مـدیـنه بـرابرت خون میچکد زگوشۀ لب های تو ولی تصـویر کـربلاست درآن دیــدۀ ترت معــلوم شـد فراق تو داغی عظیم بود بــاسـوگــنامه ای که سروده برادرت حــالا تویی و آن کـرم بی نهایـت ات حالا منــم گدای قــدیـمــی ایــن درت یک لقمه نان دهی ندهی شکر می کنیم مـا را نــوشــته انــد بــمانیم نـوکرت یک روز اگر که گنبد زردت بنا شود میخواهم از خدا که شوم من کبوترت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
خوابــــید جــمل تـا تب طوفان تو آمد تا رخشش شمشیر ســر افـشان تو آمد خیبرشکنی دررگ ودرخون شماهاست بــی باکــی حـیدر همه در جان تو آمد آن قدربه زیرضرباتت سروتن ریخت تــا فــتنهٔ خون دســت به دامان تو آمد شــمشیــر بــزن تـا که بدانند ابالفضل از جــذر و مــد آتــش میــدان تــو آمد ما لب به لب از کفرکویری شده بودیم تا این که نظر کــردی و باران تو آمد معــنای مــسلمان شــدنم طرز نگاهت توحــید من از کــوثر چــشمان تـو آمد بر پای کریــم چه کــسی سر بگذاریم ما غیــر نگــاه تــو پناهــی که نداریم آباد شــد آن جــا که شــما پــا بگذاری صــد پنجــرهٔ رو به خدا جا بگــذاری درشهـر ری چشم من از نسل کریمت یک ســید عالــی نســبی را بــگذاری تا مملــکت از آبــرویــش امـــن بـماند در ســاحلــش آرامــش دریـا بگذاری در کام پسر بچه خـود جـام عـــسل را تـــا روز دهـــم روز مــبادا بگــذاری لا یوم کیومـک همـه ی درد تــو بوده تــو ســر بــه حـسینیه غم هـا بگذاری انــگار تــویی در دل گــودال که بازو در تاب و تب تـیغ درآن جـا بگذاری محبوب ترین داغ نصیب توحسین است غم نامه ی چشمان غریب توحسین است
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
روی لـعل لب تو لـختِ جگـر می بـیـنم دور چـشـمـان کـبـود تـو اثـر می بـیـنم زخـم ها روی جـگـر داشتی و دَم نَزَدی حـاصل خـون دلـت را چـقـدر می بینم قتل صبری که تو را کُشت غـمِ زهرا بود جگـرت را ز همه سـوختـه تـر می بینم چه شـده یوسف ما حـال دگرگـون دارد این چه حالی است تو را زیرو زبرمی بینم چهره ات سبز شد و حال تو شد حال وداع رنگ رخسار تو را زنگ خطرمی بینم این چه زهری است که غمهای چهل ساله رسید طشت را در بر تو دشت جگر می بینم گـوئـیا محـتـضـرم مـخـتصری می ماند داغـت انگـار به هـنگـام سحر می بینم بـه حسـینم برسانید حسـن رفـتـنی است مـقـتـلت را حـسنـم کوچه و در می بینم نـه فـقـط یـار نــداری که کـند دفـع بـلا همسرت را به حرم خصم دگر می بینم کُـشـتـنـت تــوطـئـۀ آکــلـة الاکـباد است این چه ظلمی ست که بر قرص قمر می بینم ترسم این قوم دَغا دست به شمشیر بَرند روز تشیـیع تـو را روز شَـرَر می بینم پیـش چـشـمان هــمه آل بنی هـاشـمـیان سخـت عـبـاس تو را دیـدۀ تـر می بینم
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
می سوخت ازشرارۀ زهر و توان نداشت کاری که جعده کردزدشمن گمان نداشت خون دلی که درهمه ی عمرخورده بود بهر خروج ، راه دگـر جز دهان نداشت می خواست چونکه دست تاسف زندبه هم بی تاب گشته بود ودگر آن توان نداشت عمری شنید طعنه و تـهمت از این و آن راهی جزاین برای رهایی ازآن نـداشت غلطان به خاک حجره شد وآن زمان دگر جز آه سینه سوز ودل خونفشان نداشت می خواست تاکه لب به سخن واکند ولی حرفی به غیرخون جگر برزبان نداشت بر غربتش نشانه اگر طشــت خون نبود این بس که بین خانۀ خودهم امان نداشت در زندگی به طالـع او غم ســرشــته بود آنکه ستــاره ای بـه هفت آسمان نداشت آوارگی ببیــن و غــریبـــی کـه روز غم یــک یـار با وفا حـسن در جهان نداشت
: امتیاز
|
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
سوختم از زهر و آبی غیرچشم ترنبود جای شمعی آب گشته غیر خاکستر نبود دل اگرشوق وصال دوست رادرخودنداشت کاسۀ زهراینقدرشیرین وجان پرورنبود طشت باغ لاله بودو خون دل گلهای او در میـان بــاغ غیـر از لالــۀ پرپر نبود من همان سردارتنهایم که از یاران من در ره عشق ووفا یک تن مرا یاور نبود بیشــتر از لاله ها در سیـنۀ من داغ بود وز غــم عـالم غم واندوه من کمتر نبود مادرم درپیش چشمم سیلی ازبیگانه خورد آتــشی بـــرجانم افــتاد و مرا باور نبود در کـنار بــسترم دیدم حسینم گریه کرد لحظه ای جانسوزترزان لحظۀ آخرنبود گرچه شد تابوت من آماج تیر دشمنــان شادم ازاینکه درآنجا خواهرم دیگرنبود ضربت تیر عدورا چوب تابوتم گـرفت حـائلی مـــابین مـــیخ و سینۀ مادر نبود کی وفائی روز ما تاریکترمی شد زشام گرکه دودی بر فلک از آتش آن درنبود
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
رســم کریم هاست غـم یار میـخورند درعمرخویش غصه بسیارمیخوردند راز نگفــته در دلــشـان مـــوج میزند ازدوست زهروطعنه زاغیارمیخورند زیــر عبــا زره به تـن خویش میکنند وقــت نــماز خـون دل زارمـیخورند حتــی ســپاهیان و غلامان یک کریم نان را به نرخ درهم ودینار میخورند پایــین مــنبرنــد و علــی لـعن میشود خشم مـدام خویش علی وارمـیخورند هرشب فقط به سجده وهرروزروزه اند یک کـاسه آب لحظه افطار میخورند از همـــسرانــشان طـــلب آب میکنند اما به جـاش زهر شرربـار میخورند این زهــر را نه از سـتم همسرانشان این زهررا زکوچه و دیوار میخورند موی حـــسن ز غصه زهرا سپید شد رسم کــریم هاســت غم یار میخورند
: امتیاز
|
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
دردی دراین دل است که درمـان نمی شود داغ عـــزای کوچه که پایان نمی شود درمــانِ دل بــه زهر هلاهِل شنیده اید دردم به غیر زهرکه درمان نمی شود من درد زخـــم سیــنۀ مــادر گرفته ام درمــان زخم سـینه که آسان نمی شود اسرار خویـش را به علی هم نگفته ام این غصه ها که یار پریشان نمی شود این غربتی کـه کرده خدا قسمت حسن دیگر نصیــب هیــچ مسلمان نمی شود ای کــاش یـــک جوان علمــدار داشتم آه و نوا که لــشگــر قـــرآن نمـی شود آری سپــاه یک نفــره لشگر من است همچــون حسین یار غریبان نمـی شود حــتی میان خـــانه کـسی نیست یاورم قاتــل که مــرهم دل سوزان نمـی شود از داغ مــادرم جـــگرم پــاره پاره شد این جسم وجان رفته دگرجان نمی شود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
چشمان توراهی است سوی آسمان باز دستت گره ها کــرده از کار جهان باز بر دوستدارت در نـخواهی بست وقتی بـوده در ایــن خانــه رو به دشمنان باز حق داشتـی از من نــگاهت را بگیری آغــوش وا کـــردی بــرایم مهربان باز ای وای ازآن روزی که جانت راگرفتند ای وای ازآن روزی كه شددرناگهان باز دیدی میان کوچه حیدردست بسته است پهلوی در دیدی كه مادر هـست جانباز سخت است ازاین بیشترروضه بخوانم بگــذار باشــد آخــر ایــن داســتان بـاز
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پَر می گرفت مرد جـذامـی در آسمان بر او که از کـریم مـحـبّت رسیده بود دیدند در جمل که حسن مثل مرتضی بر اوج قــله های شجـاعت رسیده بود وفان چنان گرفت به هرضرب دست او گـویـا که رستـخـیز قیامت رسیده بود با این وجـود در همۀ عمر این غریب مـظـلـومیت به حـد نهـایت رسیده بود آن لحظه ای که شد همه موی سرش سپید در انـتهـای کوچـۀ غربت رسیده بود گـفتند از درون جـگرش پاره پاره شد وقتی که زهر بر دل حضرت رسیده بود بر دامن حسین سرش بود وگریه کرد چون روضه خوان به اوج مصیبت رسیده بود لایوم گـفت و رفت به صحرای کربلا آنجا که قاسمش به شهادت رسیده بود "لایوم" گفت و دیـد که در مقتل حسین حتی لباس کهنه بـه غارت رسیده بود لایوم گفت و خواهرخود را نظاره کرد وقتی که زینبش به اسارت رسیده بود
: امتیاز
|
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
بازاز گریه ی من چشم شب تارگریست چشم مهتاب به حالِ منِ بــیدارگـریست تا کـــه از سینه ی خود آه کشــیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آه شــرر بار گریست پاره های جگرم ازلب سرخم تا ریخت جـگرطشت ازاین روضه ی دشوارگریست یـادِ آن روز که جای همه ی مردم شهر یک یهودی به غریبیِ پدرِزارگـریست یــادِ آن روز کــه آتـــش نـفسم بند آورد یـاد آن روز که دل درغمِ دلدارگریست چقدرسخت گذشت است به مردی که بخاک پیــش چشم همه در حلقۀ انظار گریست دیــد آتــش که کسی نیست بگوید بر ما شعله زد بردَر و درسوخت و تبدار گریست در آتـــش زده بـــود و گـل یاس و مادر آنچنان خورد به دیوار که دیوارگریست
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
انقطاع تو زِ هـر ســوز و گـدازت پـیدا فـاطـمی بــودنت از چهــرۀ نـازت پـیدا سرسجاده تو گوشه ای ازعرش خداست سیـر عـرفـانی ات از حال نمـازت پـیدا هــرکه آمــد به در خــانۀ تــو آقـــا شـد هرچه جود و کرم از سفـرۀ بازت پـیدا گــریه دار اســـت چـرا زمزمۀ قـرآنت حزن زهرای ات ازصوت حجازت پیدا آتشی بر جگرت مانـده که پنهان کردی ولـی آثـارش ازین سـوز و گـدازت پیدا وارث پــیـر مــنـاجــاتی نــخـلـســـتـانی ایـــن هــم از نـالـه شـبهای درازت پیدا مـحرم مادری و از ســر گـیسوی سپـید درد پــنهانــی و یـک گوشۀ رازت پیدا ما گــدائـــیم ولـــی شــاه کـریـمی داریم هرچــه داریــم ز تو یـار قــدیـمی داریم روح تـطـهـیـر کـجا وســوسۀ ناس کجا دلبـــری پـــاک کجا خدعۀ خـنّـاس کجا خون دلـــها وسـط تشت به هم می گفتند جگـری تـشـنه کجـا ســودۀ الـماس کجا خــــانه ای سوخته و دست ز کار افتاده ورم دســـت کجـا گـردش دسداس کجـا ای کــفن پــاره شـده علقمه جایت خالی بوســۀ تـیـر کـجـا سـیـنـۀ عــبـاس کـجا داغ عـبــاس چـه آورد سـر اهـل حــرم غارت خیـــمه کـجا جوری اجناس کجا چون دلم سوخته و هم جگرم می سوزد تن و تابوت تو را تیــر به هم می دوزد
: امتیاز
|